کد مطلب:124764 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

پاسخ های متفاوت
البته پاسخ گویی امام از این موضع گیری در یك سطح نمی باشد. امام مجتبی در تحلیل از پذیرش صلح پاسخ های متفاوت ارائه نموده اند، كه این تفاوت ها به لحاظ تفاوت درك مخاطبین و تفاوت فضای سخن می تواند باشد. امام گاهی صلاح می دیده به پاسخ سربسته همانند پاسخ های خضر علیه السلام به همراه خویش موسی علیه السلام كه حكمت رفتار خضر را برنمی تابید اكتفا كند. و گاهی انگیزه ی واقعی ازصلح را طرح می نماید. و در موردی تحلیل كافی دراین راستا ارائه



[ صفحه 162]



می دهد، كه مخاطب را به طور عقلانی و منطقی قانع می سازد. این رفتار برآیند مهم اجتماعی دارد و آن استقرار آزادی اجتماعی در روش امامان معصوم است كه معیار برای هر زمان می باشد. این نوع برخورد تنها در رفتار امام مجتبی شفاف تر نیست بلكه در روش امام علی علیه السلام چه بسا شفاف تر باشد. و اصولا سیره همه امامان است و اگر رفتار امامان به خوبی ارزیابی و تحقیق شود از این گونه معیارهای راه گشا فراوان به دست خواهد آمد. كه گشایش این محورها به سیره نگاری ارزش و اعتبار می نهد، نه صرف تاریخ نگاری.

البته گشوده شدن این فضا و استقرار آزادی اجتماعی لزوما به این مفهوم نخواهد بود كه باب توطئه و طرفند و فراهم آوردن فضای آشفتگی و اضطراب آزاد باشد. این دو نباید با یكدیگر آمیخته شوند. آنچه روی كرد سخن محور اول است آزادی گفتگو و انتقاد و خیرخواهی و پرسش از رفتار عمومی دیگران است كه باعث رشد و بالندگی فرهنگ جامعه است. و جامعه را از خمودی دنباله روی باز دارد در حالی كه روی كرد محور دوم توطئه و ایجاد آشفتگی در میان گروه های اجتماعی و در نهایت ایجاد جو بدبینی بین مردم و مدیریت و چالشگری است. آنچه می توان گفت خط قرمز ندارد در چارچوب محور اول است و آنچه خط قرمز آن بسیار پررنگ و برجسته است محور دوم است، كه نه تنها نسبت به مقام امامت و رهبری بلكه هیچ گروه و امتی حق توطئه و طرفند را به دیگران روا نمی دارد.

با توضیح این نكته اینك بر بررسی برخی نكات امام در مورد صلح می پردازیم كه حضرت در پاسخ به سؤال ها و احیانا انتقادها مطرح فرموده است. با توجه به این نكته دقت بیشتری به گفتار امام لازم است.



[ صفحه 163]



ابوسعید عقیصا در این باره با حضرت این گونه سؤال طرح می نماید: چگونه با این كه امامت و رهبری حق تو بود به معاویه طاغی واگذار نمودی.

امام در پاسخ وی می پرسد مگر تو نپذیرفته ای كه من حجت خدا هستم و مگر فرموده رسول الله صلی الله علیه و آله را نشنیده ای كه حسن و حسین پیشوا هستند چه قیام كنند و چه سازش نمایند: الحسن والحسین امامان قاما او اقعدا. آنگاه می فرماید به یقین دراین مصالحه مصلحت بوده است، همان گونه كه در مصالحه رسول الله صلی الله علیه و آله با بنی حمزه و بنی اشجع و اهل مكه (صلح حدیبیه) مصلحت بود. آنگاه داستان خضر و موسی را مطرح می كند كه رفتار خضر را موسی برنمی تابید، زیرا از حكمت آن باخبر نبود، اگر حكمت آن را می دانست سؤال نمی كرد. آنگاه امام گوشه پرده را كنار می زند كه اگر صلح نمی كردم فردی از شیعه زنده نمی ماند، و لولا ما أتیت لما ترك من شیعتنا علی وجه الارض احد الا قتل. [1] .

این جواب فراخور درك مخاطب است كه نخست سخن تعبد و تسلیم نسبت به رفتار امام معصوم دارد، و درنهایت گوشه از پنهان را آشكار می سازد كه صلح به صلاح امت اسلامی به ویژه شیعه می باشد، اگر شكل نمی گرفت تشیع تداوم نمی یافت!

این سخن بدین معناست كه از جانب بنی امیه توطئه تا آن حد عمیق بوده است، كه اگر تدبیر امام مجتبی علیه السلام نبود و بنی امیه به اهداف شوم خویش دستیازی می نمودند، ارزش و اعتبار دین را كم رنگ می ساختند، اسلام را دچار سرنوشت همانند سرنوشت



[ صفحه 164]



مسیحیت می ساختند و تشیع كه اساس و مغز اندیشه ی بالنده اسلام است، تداوم نمی یافت. این تحلیل امام علیه السلام پرده از طرفندهای و خطرهای كه اساس قرآن و عترت را تهدید می نموده است، برمی دارد و اوضاع اجتماعی آن زمان را به خوبی شفاف می سازد.

سفیان بن ابی لیلی از محبان اهل بیت و از حواریون حضرت می باشد [2] در محضر امام این گونه سؤال طرح می كند: ای مذل المؤمنین تو با واگذار نمودن زعامت مسلمانان به معاویه طاغی، ما را ذلیل نمودی در حالی كه صد هزار نیرو و شمشیر زن و جان بر كف همراه تو بود!

سخن این شخص تنها یك سؤال نیست، بلكه انتقاد است كه با وجود توان مندی چرا تن به سازش دادی. در تعبیر دیگر از این هم تند و تیزتر نیز سخن می گوید به حضرت خطاب می كند: تو با این رفتارت ما را ذلیل و رو سیاه نمودی!

در هر صورت امام از سخن سفیان بر نیاشف. به او فرمود از مركب خویش فرود آی. از وی پرسید چرا این گونه سخن می گویی كه سفیان توضیح دیگری می دهد. آنگاه امام خطاب به ایشان فرمود پدرم رسول الله صلی الله علیه و آله پیش بینی نموده است كه زمامداری امت من روزی به دست فردی چون معاویه خواهد افتاد. دراین هنگام وقت نماز فرا می رسد حضرت روانه مسجد می شود، می بیند سفیان همراه حضرت است، او می پرسد چرا همراه من هستی، جواب می دهد من دوستدار شما هستم. آنگاه امام مجتبی از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل می كند اهل بیت من همراه محبانشان درحوض كوثر بر من وارد



[ صفحه 165]



می شوند: یرد علی الحوض اهل بیتی و من احبهم من امتی. [3] .

جوابی كه امام از انگیزه صلح می دهد پیش گویی رسول الله صلی الله علیه و آله است، تحلیل دیگری بیان نمی كند. اما نكته جالب این است كه از انتقاد تند طرف حضرت آشفته نمی شود و وی را در خور دركش جواب داده و درنهایت مورد لطف و عنایت قرار می دهد. و آن حدیث شریف را از رسول الله صلی الله علیه و آله در شأن همانند سفیان عنوان می نماید.

سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبة فزاری در محضر امام مجتبی می گویند در شگفتیم چگونه با چهل هزار جنگجو با معاویه سازش نمودی. سخن گرچه به صورت پرسش عنوان شده است، لیكن لحن، لحن انتقاد است. امام در پاسخ این انتقاد می فرماید: من یاوران فراوان داشتم، لیكن اكنون چگونه است! یعنی شما همان روی كرد تشكل همسو و بیعت با من را می نگرید. گردش اوضاع را آگاهی ندارید. اكنون اوضاع گردش نموده است كسی همراه من نیست: قد كان ذلك فما تری الان. [4] .

سخن از این تندتر نیز از برخی شیعیان گفته شده است، حجر بن عدی آرزوی مرگ برای خود و امام می كند! می گوید كاش شما و ما مرده بودیم و این روز را نمی دیدیم! از جبهه شكست نصیب ما شد و اصحاب معاویه پیروز برگشتند، فانا رجعنا راغمین بما كرهنا و رجعوا مسرورین بما احبوا. [5] این سخن را وی در حضور معاویه اظهار نمود، آنگاه امام هنگامی كه از مجلس بیرون آمدند، به حجر فرمود این كار را برای زنده ماندن شما انجام دادم. ما فعلت الا ابقاء علیكم. [6] یعنی اگر



[ صفحه 166]



این تدبیر شكل نمی گرفت تشیع رخت برمی بست.

و نیز در خطبه ای كه حضرت به درخواست معاویه ایراد نمود انگیزه پذیرش صلح را حفظ آرامش و زندگی جامعه و حراست از خون مردم عنوان می نماید.

و رأیت أن سالم معاویه واضع الحرب بینی، رأیت ان حقن الدماء خیر من مسفكها و لم أرد بذلك الا ملاحكم و بقاءكم. [7] «من این گونه پیش بینی نمودم كه برای جلوگیری از خون ریزی و مصلحت شیعه و تداوم آن را جنگ با معاویه چشم بپوشم» .

در برخی دیگر از سخنان امام انگیزه صلح بسیار شفاف عنوان شده است كه كاهش روحیه سپاه امام و روی كرد آنان به دنیا طلبی و سرپیچی از فرمان امام از جمله آنها می باشد. كه آنان برای اعلای كلمه حق در جبهه حضور نیافته اند، فریب دنیا را خورده اند.

امام سپاه خویش را با سپاه علی علیه السلام در صفین می سنجد می فرماید در صفین سپاه حق آنگونه خروشید و گلوگاه نفاق و تزویر را فشرد، زیرا برای احیای دین به جبهه آمده بودند. اما اكنون در مداین انگیزه شما دنیا شده است. سپاهی كه فرماندهش با كیسه های زر و تطمیع به همراه هشت هزار نفر به دشمن ملحق می شود! معلوم است انگیزه ای دنیا تمام چشمان آنان را پوشانده و تنها دنیا را می بیند با این انگیزه و روحیه چگونه به مصاف معاویه می توان رفت؟! به همین جهت امام به آنان این گونه خطاب می كند كه: شما اینك نه تنها از راهبری به حق روی گردان شده اید و از دستورات وی پیروی



[ صفحه 167]



نمی نمایید؛ بلكه علیه رهبری موضع گرفته اید!

و كنتم فی مسیركم الی صفین دینكم امام دنیاكم و اصبحتم الیوم و دنیاكم امام دینكم و كنا لكم و كنتم لنا و قد صرتم الیوم علینا. [8] .

ملاحظه كنید علت مصالحه چه زیبا تحلیل شده است. شما در صفین برای دین می جنگیدید اكنون برای دنیا به جبهه آمدید. در صفین رهبری با مردم و مردم با رهبری بودند، اكنون گرچه رهبری پایدار است، لیكن شما بر علیه رهبری شوریده اید! علت صلح این سخن عمیق امام است. امروز بی یاور مانده است! امروز در بیابان ساباط امام تنها مانده! حتی سپاه امام علیه وی شوریده و حضرت با زخم های فراوان بر تن و هزاران زخم بر دل در بستر فتاده است! با این گونه سپاه هر چند بی شمار چگونه می توان با دشمن ستیز نمود؟!

مشابه همین تحلیل در گفتار امام همام در جواب عبدالله بن زبیر در حضور معاویه عنوان شده است. هنگامی كه عبدالله یاوه گویی نمود، در پاسخ وی فرمود: آیا گمان می بری كه من زعامت را به خاطر ترس یا سستی، به معاویه واگذار نمودم! من فرزند فاطمه بهترین زنان عالم هستم. قهرمان قهرمانان عرب می باشم. می دانی چرا زمامداری را به وی واگذار نمودم چون امثال تو با من بیعت نمودند! و شما اهل بیتی كه كانون حیله و فتنه هستید! همان گونه كه پدرت (زبیر) با علی علیه السلام بیعت نمود و پیمان شكنی كرد، و قد بایع ابوك امیر المؤمنین ثم نكث بیعته. [9] .

این سخن همان پیمان شكنی اصحاب را تصریح دارد، كه امام كه با آن شكوه و عظمت با وی بیعت شد و امام در آن هنگام از آنان بر



[ صفحه 168]



جنگ و صلح پیمان گرفت، كه در جنگ و صلح همراه باشند. آنان نیز این گونه پیمان بسته بودند، لیكن در بحبوحه جنگ، سردار سپاه و جهاد را تنها نهادند! علت صلح این نكته اساسی است كه در سخن امام آشكار تحلیل شده است.

مشاهده می كنید كه امام همام چگونه برابر انبوه سؤال ها و انتقادها با روی گشاده پاسخ های فراخور مخاطبین و نیز آیندگانی كه از رفتار امام الهام خواهند گرفت و ارائه می نماید. در تحلیل های امام به زاویه های گوناگون جریان ها اشاره شده است گاهی سخن سربسته و پیش گویی رسول الله صلی الله علیه و آله را مطرح می نماید. لیكن در نهایت تحلیل روشن از انگیزه اجتماعی این رفتار ارائه می دهد كه علت صلح گردش معادلات اجتماعی می باشد. انگیزه صلح بی یاور بودن امام است.

همان ید جزا كه علی را وادار به سكوت و صبر و شكیبایی در برابر انواع چالشگری ها و ناهنجاری نمود. دست ذوالفقار به كف اعتراف نمود كه من در این میان ماندم كه صبر و پیشه سازم یا حق رهبری را با دستی تنها و بی یاور بازستانی نمایم كه چون راه دوم به باروری منتهی نمی شد راه اول را برگزیدم، طفقت و أرتئی بین ان اصول بید جذاء. [10] . «اندیشیدم آیا ستیز با دست تنها ممكن خواهد بود!» كه امام مجتبی خود تصریح می نماید: و الله لو وجدت انصارا لقاتلت معاویة لیلی و نهاری [11] «اگر یاوران داشتم شب و روز با معاویه به ستیز بر می خواستم» .

این رفتار امام همان گونه كه نوشته شد یك پیام دو سویه مهم دارد.

نخست این كه خود امام همام از رفتار و مصالحه با معاویه تحلیل



[ صفحه 169]



صحیح و منطقی ارائه نموده است، كه در زمانی كه اوضاع سیاسی و نظام و موضع گیری امام بررسی شود این نتیجه آشكار است كه رفتار امام در شرایط اجتماعی و نظامی زمان خویش، حكیمانه، و ناگزیر از آن بوده است. موضع گیری امام برای تداوم دین و امت اسلامی شكل گرفته است.

از جانب دیگر پیام این رفتار این است كه در رفتار امامان آزادی و با تحمل دگراندیش در سطح بالایی شكل گرفته است، بگونه ای كه انتقاد از عمل كرد آنان آزاد بوده، در میدان انتقاد و خیرخواهی خط قرمز وجود نداشته است.


[1] علل الشرايع، ج 1، ص 249.

[2] بحار، ج 44، ص 112.

[3] همان، ص 58 تا 60.

[4] همان، ص 57.

[5] همان.

[6] همان.

[7] همان، ص 66.

[8] همان، ص 21، اسد الغابة، ج 2، ص 20.

[9] المحاسن و المساوي، ص 81.

[10] نهج البلاغه، خ 3، ص 48.

[11] صلح الحسن، ص 218.